پیش به سوی پیشرفت همراه خوشبختی

آستین هایت را بالا بزن

پیش به سوی پیشرفت همراه خوشبختی

آستین هایت را بالا بزن

خودت را در نگاه دیگران جستجو نکن.با اعتماد به نفس زندگیت را بکن و برای خوش آمدن افراد دست به کاری نزن.

بایگانی

۷ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

جاده زندگی

جمعه, ۳۰ آبان ۱۳۹۳، ۱۲:۱۱ ق.ظ

 

زندگی مثل یک جاده بلند و طولانی است ...

بخش‌هایی از جاده زندگی پر است از فراز و نشیب .
یادم باشد … که در پس هر فرازی، فرودی هست و در ادامه هر فرودی یک فراز ، خود را آماده نگاه دارم.

بخش‌هایی از جاده زندگی، خوابــند و فریب .
یادم باشد… جاده‌ها برای رفتن ساخته شده‌اند نه ماندن. جاده‌ها برای گذارند نه قرار.

بخش‌هایی از جاده زندگی خشن است و ترسناک .
یادم باشد … ترس به خود راه ندهم و با شهامت پیش بروم چرا که خدای من نگران و نگهبان من است.

بخش‌هایی از جاده زندگی سرد است و برفی .
یادم باشد … گرمای دوستان خوب همراه مناسبی است برای سفر زندگی.

بخش‌هایی از جاده زندگی پر پیچ و خم‌اند .
یادم باشد … پیچ و خم لازمه راه است! بدون آن زندگی یکنواخت است و کسل کننده.

بخش‌هایی از جاده زندگی حاشیه‌های جالبی دارند .
یادم باشد … برای لحظاتی ایستادن، لذت بردن و نفس تازه کردن، خوب است اما باید نگاهم را دوباره به جاده بدوزم.
گاهی جاده‌ها طولانی به نظر می‌رسند، ره توشه یادم نرود ،

صبر ،
اندکی امید
و به مقدار کافی ایمان!

در زندگی جاده‌هایی وجود دارد که به جای مشخصی ختم نمی‌شوند .
یادم باشد … گرفتار وسوسه نشوم و مقصد اصلی‌ام را فراموش نکنم و اگر اشتباه رفتم راه بازگشت همواره باز است!

برخی جاده‌ها تاریکند .
یادم باشد … گاهی به آسمان نگاه کنم. جایی که ستاره‌ها هدایتم می‌کنند و فراموش نکنم که مهربانترین هدایت گرانی را از پیش خود فرستاده است تا انسان‌ها بی‌کس و بی‌نشان نمانند.

یادم باشد … هر گامی که ما بسوی او بر می‌داریم او پیشاپیش ده گام برداشته است! او مشتاق دیدار ماست ...



یک چراغ خاموش هزار چراغ روشن

جمعه, ۲۳ آبان ۱۳۹۳، ۱۲:۳۳ ق.ظ

کلید را می‌دهی پایین، همه‌ی لامپ‌های یک جا روشن می‌شوند. همان کلید را می‌دهی بالا، همه‌ی لامپ‌های همان‌ جا خاموش می‌شوند. این، یعنی لامپ‌های آن‌جا «سری» بسته شدند مثل یک راهرو که هر قدر هم دراز باشه لامپ هاش از اول تا آخر کارشان با یک دکمه ساخته است ولی لامپ های خانه طور دیگری بسته شدند. سیم ها موازی هم هستند وقتی لامپ اتاق روشنه پذیرایی و آشپزخونه میتوانند خاموش باشند یا وقتی کلی مهمان اومده و همه ی هال و پذیرایی روشنه اتاق ها خاموشند و در اکثرمواقع انباری سوت وکوره.

احساس آدم ها هم "سری" میشود یک نفر می آید وبا بدقولی و با دروغ یا حرف و شوخی نابجا رنگ سیاه میپاشد روی صفحه ی ذهنمان روحمان را کدر میکند دیگر رنگ و نشاط لحظات پیش از آمدن او را نداریم شدیم لامپ سری. یک نفر آمده و با بی تفاتی کلید را داده بالا و ماهم نشسته ایم تا همه ی لامپ ها باهم خاموش شوند درحالیکه میتوانیم سیم های مغزمان را "موازی" ببندیم آنوقت اگر کسی از آدمهای زندگیمان کاری انجام دهد که توقع نداریم یا اتفاقی بیفتد که دوستش نداریم فقط بخش مربوط به آن خاموش میشود و به قدر سختی آن اتفاق غمگین میشویم. دیگر همه ی بخش ها درگیر یک موضوع نمیشود.

وقتی با کسی بحثمان شده آن بحث رابین حرفهایمان با دوست دیگری که هیچ ربطی هم نداره کش نمیدیم یا وقتی بیرون از خانه اعصابمان به هم ریخته با آدم های خانه با بخش سالم و روبه راه اعصابمان روبرو میشیم نه با بخش آسب دیده.

نباید اجازه دهیم مغزمان به راهرو تبدیل بشه. راهرو هر قدرهم بزرگ و کش دار باشه کارش با یک کلید ساخته است.